۱۳۸۱ فروردین ۱۰, شنبه

كاريكلماتور شماره 18

ــ يكي از محاسن كاسهء سر اين است كه كسي نمي تواند افكار آدم را بخواند .
ــ چه در زمان جنگ ، چه در زمان صلح بالاترين رقم تلفات از آن لحظات است .
ــ دلم براي ماهي ها مي سوزد كه در ايام كودكي نمي توانند خاك بازي كنند .
ــ اگر كوته نظري را كنار بگذاريم عقربه هاي ساعت خيلي چيزهاي ديگر را هم به ما نشان مي دهند .
ــ غم ، كلكسيون خنده ام را به سرقت برد .
ــ در قفس به روي تمام پرندگان باز است .
ــ قلبم ، پرجمعيت ترين شهر دنياست .
”پرويز شاپور”

ــ اكثرا” خر خودشان را هي مي كنند ، ولي بعضي ها بر خر مراد سوارند .
ــ بعضي ها ، به خودشان دروغ مي گويند و بعضي به ديگران ، شما چه مي كنيد ؟؟؟
ــ اكثرا” براي اين كه خودشان را درست كنند ، همه را خراب مي كنند .
ــ يكي ميگفت : دشمن كسي كه نميزاره تو خودت باشي ....
ــ آنها كه فكرشان فلج است ، نيازي به ويلچر ندارند .
ــ بعضي ها ، درد را مي بينند و بعضي مي پرسند .
”حميد شاد”
.

۱۳۸۱ فروردین ۸, پنجشنبه

كاريكلماتور شماره 17

ــ سقوط جسد پرنده تير خورده را به راه راست هدايت مي كند .
ــ گل تشنه در هواي باراني انتظار باغبان را نمي كشد .
ــ به عقيدهء پرنده محبوس آسمان لبريز از پروازهاي برباد رفته است .
ــ ضربان قلب حكايتي را كه براي عمر گذشته تعريف كرده براي عمر نگذشته بازگو مي كند .
ــ پرواز فرصت نمي دهد گربه از درخت پرنده بچيند .
ــ قفس ، سد معبر آسماني مي كند .
”پرويز شاپور”

ــ يكي ميگفت : تا آمدم به بهار فكر كنم گل از گلم شكفت
ــ هيچ گلي به پاي گل روي شما نمي رسد .
ــ فرصت ، چيزي است از جنس باد ، به بادش ندهيد .
ــ به كسي كه خنده را از خودش دريغ مي كند ، تبسم بياموزيد .
ــ از ديروز ياد بگير ، مثل فردا باش و براي امروز زندگي كن ......
”حميد شاد”
.

۱۳۸۰ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

خدانگهدار تا بعد از تعطيلات

با سپاس از تمامي دوستان كه با پيامهاي تبريك خود من را خورسند و خوشحال كردند .

هميشه سبز ، سبز ، سبز ياشيد .

جناب آقاي حامد بنايي منتظر يك آدرس از شما هستم چون با اينترنتي كه داشتم نمي توانستم به شما ميل بزنم .
جناب آقاي علي عسگري ” دلتنگيهاي نقاش خيابان ..” من بازهم نوشته هاي شما را ميخوانم ، انشالله مشكل شما هم رفع شود .


كاريكلماتور بهاري

ابتدا به تمام دوستان توصيه ميكنم به اين قسمت برويد و قسمتي از زندگي نامه پرويز شاپور را به زبان خودش ، به همراه چند كاريكاتور از ايشان ببينيد .

ــ در جشن بهار ان درختها كلروفيل را به سلامتي هم مي نوشند .
ــ وقتي بهار ديد با دسته گل انتظارش را مي كشم بابت گلها سرزنشم كرد .
ــ پائيز بر مزار بهار دسته گل پر پر شده نثار مي كنم .
ــ برگهاي زرد با سرعت باد پائيزي بهار گذشته را بدرقه مي كنند .
ــ باغبان به خاطر درختي كه در بهار سبز نشده بود بازوبند سياه بسته بود .
ــ پائيز پشت چراغ قرمز گل سرخ ، انتظار گذشتن بهار را ميكشد .
ــ پرنده اي كه شكوفه را به اندازه جوجه اش دوست مي دارد عاشق بهار است .
ــ بهار با دسته گل انتظار پروانه ها را مي كشد .
ــ شكوفه جوجهء گل است .
ــ در لحظه ديدار ، شكوفه لبم با واژه دوستت دارم شكوفا مي شود .
ــ شب ، گلهاي رنگارنگ بهاري را همرنگ مي كند .
”پرويز شاپور”
.
.

۱۳۸۰ اسفند ۲۵, شنبه

كاريكلماتور شماره 15

ــ تك درختها براي ايستادگي در مقابل طوفان در اتحاديهء جنگل نام نويسي كردند .
ــ هنوز مقابل آينه غبار آلود نايستاده بودم كه تصويرم از گرد راه رسيد .
ــ آزادي ، پرنده محبوس و آسمان را به اندازهء ميله هاي قفس به هم نزديك مي كند .
ــ آدم سحرخيز از ديدن طلوع خورشيد بيشتر از خواب شيرين صحبگاهي لذت مي برد .
ــ جسد ماهي در آستانه در خروجي آب بر روي زمين مي افتد .
ــ برگ زرد با سرعت باد پائيزي فرا رسيدن خزان را در هر كوي و برزن بشارت مي دهد .
”پرويز شاپور”

ــ جنگل ، در مجلس ختم تك درختي كه باد كمرش را شكسته بود ، مي گريست .
ــ اشكم چون خيس بود ، از دست دادن با خنده ام معذرت خواست .
ــ آدم متملق ذره بيني است كه اشخاص را بزرگتر مي بيند .
ــ صحفه بند و صحاف پشت سر خوانندگان صحفه مي گذارند .
ــ از وقتي فيلم خام آينه تمام شده است ، ديگر تصويرم را نشان نمي دهند .
ــ طناب خودسش را با من حلق آويز كرد .
”نورالله خواجوات”

۱۳۸۰ اسفند ۲۳, پنجشنبه

كاريكلماتور : شماره 14

ــ نمي دانم وقتي كره خاكي مي ميرد كجا به خاكش مي سپارند .
ــ ميكروب متواضع در زير ميكروسكوپ هم اظهار كوچكي مي كند .
ــ وقتي چشمم به عزرائيل افتاد ليوان آب حيات را زمين گذاشتم و به سويش پر كشيدم .
ــ سقوط زودتر از تازي ، پرنده تير خورده را به دست شكارچي مي رساند .
ــ به تعداد شكستهايم روزنه اميد دارم .
ــ سايه چهار نژاد يكرنگ است .
ــ ستاره ، چراغ خواب فرشتگان است .
”پرويز شاپور”

ــ آنها كه نه به گذشته كاري دارند و نه به آينده ”‌ حال ” شان خراب است .
ــ اگر ديگ تكبرتان بجوش آمد ه ، سعي كنيد از آتش خشمتان بكاهيد .
ــ تا آستين من و شما هست ، ”باد” به بيرق كسي نخواهد وزيد .
ــ بعضي ها ، به دست و پا مي افتند و بعضي از دست و پا .
ــ واقعيت را چه عرض كنم ، اما حقيقت هميشه تلخ است .
”حميد شاد”

ــ ناظر بر زندگي ديگران بودن ، آسانتر از ناظر بر زندگي خود بودن است .
ــ آه اي زندگي ! چرا مثل كنه به من چسبيده اي ، ول كن بگذار بروم .
”سيد يوسف موسوي”

۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

كاريكلماتور : شماره 13

ــ پرنده محبوس آينه را شكست كه تصويرش را در قفس نبيند .
ــ قبل از خوردن قرص خواب آور ساعتم را از مچم باز مي كنم كه نخوابد .
ــ اگر بهار بودم تير چراغ برق را هم از نعمت روئيدن محروم نمي كردم .
ــ لحظه اي كه در مرز بودن و نبودن قرار گرفته بود با تيك تاك ساعت ناشناسي از پا در آمد .
ــ‌اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم .
ــ براي رسيدن لحظه ديدار بيشتر از تمام ساعتها دقيقه شماري مي كنم .
ــ به ياد ندارم نابينائي به من تنه زده باشد .
”‌پرويز شاپور”

ــ در يك همه پرسي به مناسبت آغاز قرن 21 اعلام شد ، محبت آدمي نسبت به همنوعش ” ته ” كشيده است .
ــ كسي را كه در آستانه مرگ قرار مي گيرد ، هيچ خطري تهديد نمي كند .
ــ بعضي ها دروغ تو ذاتشان نيست ، سر زبانشان است .
ــ پايان كه چه عرض كنم ، آغاز همه چيز آزادي است .
”حميد شاد”

ــ وقتي نونم را آجر كرد ، با اون زدم سرش را شكستم !
ــ در كنفرانس عشق و منطق ، عشق پيروز شد .
ــ چرا من به اين كوچكي در دنيائي به اين بزرگي جا نمي گيرم ؟؟
ــ من معدن ياءسم ، لطفا” ، تو ماءيوسم نكن .
”سيد يوسف موسوي”

۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه

كاريكلماتور : شماره 12

اول حتما” سري به اين قسمت بزنيد ، زندگي نامه پرويز شاپور مبتكر كاريكلماتور

ــ در زمستان پوست موز را نمي كنم چون مي ترسم سرما بخورد .
ــ وقتي ساعتم عصباني مي شود ، تيك تاكهايش را فرياد مي كشد .
ــ وقتي لحظه ها ساعتم را هل مي دهند جلو مي رود .
ــ درباره موش حرف مي زدم تا سر و كله گربه پيدا شد . حرفهايم پا به فرار گذاشتند .
ــ نزديكترين آدمها به هم ، مسافرين اتوبوس هستند .
ــ چون روحم هنگام صعود به آسمان با كسر مواد سوختي روبرو شد ، به زمين بازگشت .
”پرويز شاپور”

ــ بعضي ها با همند و بعضي از هم ...
ــ اغلب آنهايي كه زندگيشان نمي چرخد ، درست نمي گردنند .
ــ زنگي در پرتو شمع به نسيمي بند است .
ــ اميد ، گلي است كه هر بامداد مي شكفد .
ــ بعضي ها براي شناخت خنده ، مي گريند .
ــ شما كارتان نباشد ، كار از اين بهتر ؟
”حميد شاد”

ــ صبح ، گره گشاي كلاف سردرگم شب است .
ــ ‌شيرين زندگي را به كام فرهاد تلخ كرد .
ــ بدن انسان زندان زندان بزرگي است با هزارن هزار سلول .
”حميد صاحبي”

۱۳۸۰ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

test
كاريكلماتور : شماره 11

ــ آيينه دستگاه فتوكوپي انسان است .
ــ بعضي ها هيچ وقت قانع نمي شود .كه عيب از خودشان است نه آينه .
ــ آدم خجول از ديدن خودش هم در آينه خجالت مي كشد .
ــ برخي ، از آينه هم توقع تخفيف دارند .
ــ طمعكار پولهايش را جلوي آينه مي شمرد .
”علي صادقي”
كاريكلماتور : شماره 10

ــ مغزم درگذشت ، افكارم بدون سرپرست ماند .
ــ از ترس زنده ها به عمق قبرم پناه مي برم .
ــ جسدم را تا گورستان به دوش كشيدم .
ــ براي مردن عمري فرصت دارم .
ــ حتي حاضر نيستم مسؤليت نوشتهاي روي سنگ قبرم را به عهده بگيرم .
ــ پس از مرگ آرزوي به گور نمي بريم .
”پرويز شاپور”

ــ مرگ ، براي جلوگيري از به درازا كشيدن زندگي است .
ــ هرچند كه زندگي بيهوده نيست ، ولي مرگ براي پايان دادن به بيهودگي هاست .
ــ مرگ ، واهمهء همان چيزي است كه شما اسمش را گذاشته ايد زندگي ...
ــ اكثرا” غافلند كه مرگ ، يك غافلگيري است .
ــ مرگ ، امر كوچكي نيست ، ولي زياد بزرگش كرده اند .
ــ خوبي مرگ اين است كه بدي ها را به فراموشي مي سپارد .
”حميد شاد”

۱۳۸۰ اسفند ۱۱, شنبه

كاريكلماتور : شماره 9

ــ تمام مردم دنيا به يك زبان سكوت مي كنند .
ــ گلها به كندوي عسل شبيخون زدند .
ــ عنكبوتي كه از صداي مرگبار مگس در بند افتاده ناراحت شده بود ، سمعكش را از گوش بيرون آورد .
ــ پوست موز قطار را از خط خارج كرد .
ــ چون زندگي را دوست نداشت درمجلس ختم به بستگانش تبريك گفتم .
”پرويز شاپور”

ــ اگر شانس به من روبياورد ، رويش را زمين نمي اندازم .
ــ غصهء پرپر شدن گل ، خار را مي خشكاند .
ــ دروازه بان از گل بيزار است .
ــ در بهاران ، افكارم فقط در اطراف گل دور مي زند .
”حميد شاد”

ــ درخت خودش را پشت شكوفه ها پنهان كرده بود .
ــ سكوت فريادي است كه تارهاي صوتي اش را از دست داده است .
”نورالله خواجات”