۱۳۸۲ تیر ۹, دوشنبه

كاريكلماتور شماره 163

ــ بعضي ها مي خواهند با جراحي بيني ، دروغگويي شان را پنهان كنند .
ــ پزشكي قانوني علت مرگش را « افتادن از چشم همه » تشخيص داد .
ــ سالها خون دل خورد ، به جرم خون آشامي دستگير شد .
ــ مصرف پاك كنم بة علت پاك كردن خط ميخي بالا رفت .
ــ وقتي عقلت به جايي نمي رسد ، بايد تاكسي بگيري .
ــ فقط ستاره ها از چشمك زدنشان منظوري ندارند .
ــ چون دلم دودكش ندارد ماهي دودي نمي خورم .
ــ تنهايي در غربت هم ، مرا تنها نمي گذارد .
ــ قار قار كلاغ مرا به ياد شكمم مي اندازد .
ــ بعلت پرت شدن از مرحله ، زخمي شدم .
ــ زندگي سخت ترين راه خودكشي است .
ــ آسانترين كارها شكست خوردن است .
ــ حال آدم بي حال را نمي شود گرفت .
ــ آدم تميز خيلي آسانتر كثيف مي شود .

۱۳۸۲ تیر ۱, یکشنبه

كاريكلماتور شماره 162

ــ براي آدم بدهكار فردا بهترين پس انداز است .
ــ موقع حركت ، باك بنزين كفشم را پر مي كنم .
ــ وقتي ماه را جو مي گيرد ، خسوف مي شود .

۱۳۸۲ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

كاريكلماتور شماره 161

ــ تصميم به تغيير سرنوشت ، از «حقوق»شماست بشرط آنكه وسط برج پيش خور نكرده باشيد .
ــ درست است فقر به همه جا سر مي كشد ، ولي گاهي سرزده داخل مي شود .
ــ بعضي ها ، سرشان براي دردسر درد مي كند و بعضي عاشق دردسرند .
ــ بعضي ها ، خودشان داد مي زنند و بعضي قيافه هايشان ....
ــ اكثراَ گم شده اند و بعضي از ياد رفته اند .
حميد شاد

۱۳۸۲ خرداد ۲۲, پنجشنبه

كاريكلماتور شماره 160

ــ شاهزاده ام به عقل دستور داد تا با روياهايم كاري نداشته باشد .
ــ افكارم اجازه ملاقات با شاهزاده را پيدا كرد .
ــ مرد روشنفكر در تاريكي شب مطالعه مي كرد .
ــ افكارم به جشن تمركز اعصاب رفته اند
ــ افكارم وقتي خواب هستم ، با آرامش فكر مي كنند .
ــ افكارم براي ديدن نوشته هاي مرد پير وقت قبلي گرفته اند .
ــ افكارم دنيال حقايق مرد پير مي گردد .
كاميار جعقري

۱۳۸۲ خرداد ۱۸, یکشنبه

كاريكلماتور شماره 159

ــ متفكر قرن ، اعتراف كرد كه هيچ وقت فكر نكرده است .
ــ افكارم منتظر هستند تا من شروع به راه رفتن كنم !
ــ به خاطرهمنشيني با افكارش ، لقب متفكر گرفت !!
ــ با آرامش خاطر به جنگ افكارم مي روم !!
ــ بدون فكر قبلي به سراغ افكارم رفتم .
كاميار جعفري

۱۳۸۲ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

كاريكلماتور 158

ــ می گفت چشمهايت با من حرف می زند، برای همين موقع خداحافظی فقط نگاهش کردم!!
ــ هر وقت از خودش خجالت می کشيد با چشم بسته به آيينه نگاه می کرد.
ــ وقتی دريای چشمهايش طوفانی ميشد، موج اشک بيرون می ريخت.
ــ چشمهايش به دليل بی مصرف بودن ، بينايی اش را از دست داد.
ــ ماهی خوشبخت است، چون هيچکس اشکش را نمی بيند.
ــ بخاطر چشمهای عسليش، شيرين ترين اشکها را داشت.
شيندخت

۱۳۸۲ خرداد ۱۲, دوشنبه

كاريكلماتور شماره 157

ــ وقتي هوس خوراك غاز مي كنم ، يكي از مرغهاي همسايه مان را كباب مي كنم .
ــ هر چه شيشه عينكم را تميزتر مي كنم ، دنيا را كثيف تر مي بينم .
ــ تنها غذايي كه احتمال دارد مو نداشته باشد ، طاس كباب است .
ــ تنها مغازه اي كه هميشه قلم در آن پيدا مي شود ، قصابي است .
ــ تنها چيزي كه هيچ وقت سير نمي شود ، پياز است !!!
ــ وقتي از جان خودش سير مي شد ، بوي بدي مي داد .