۱۳۸۵ دی ۹, شنبه

قناعت را بايد از سفره هفت سين ياد گرفت كه سالهاست تعداد سين هايش تغيير نكرده است
خساست را از چشمش ياد گرفته بود كه هر چقدر به آن نور مي تاباند ، تنگ تر مي شد
آدم ها وقتي به آسمان خوشبين بودند هواپيما ساختند و وقتي بدبين شدند چترنجات را
كسي كه خود را به نور ماه راضي كند ، نور خورشيد كورش خواهد كرد
تجربه ، تنها معلمي است كه اول امتحان مي گيرد و بعد درس مي دهد
از دودلي خسته شده بودم ، يكي از آنها را براي زاپاس كنار گذاشتم
مگسهاي قرن 21 ، غذايشان را از زباله هاي اتمي تامين مي كنند
گاهي موقع راه رفتن فراموش مي كنم كه دارم مي روم يا مي آيم
براي اينكه حرف هاي بزرگ بزنم ، هميشه آنها را متر مي كنم
با مخالفت باد ، رضايت بادبادك براي پرواز جلب مي شود
در انتخاب واحد زندگي ، دروغ پيش نياز همه درسهاست
بهترين جا براي تبعيد زنبوران مجرم ، گلهاي قالي است
براي تفسير لحظه ، ثانيه شمار را متوقف كرد
دلم تنگ مي شود ، آن را قالب كفاشي مي زنم
درخت باردار با خوردن سنگ ، فارغ شد
وقتي دلم مي گيرد ، ديگر ول نمي كند
سيب زميني خاكي ترين ميوه هاست
قلم زلزله نگار انديشه است
در را به روي افكارم محكم بستم .
افكارم را پشت ديوار قاب عكس پنهان كردم
افكارم مرا دنبال مي كند حتي در خواب
افكارم را در سكوت زنداني كردم
افكارم را در لابلاي كاغذها گم كردم
افكارم بر خلاف من حركت مي كنند
تعصبم خودكشي كرد ، تا من راحتر فكر كنم
هنگامي كه تعصب مرد افكارم يك صدا شدند
در روز سالگرد تعصب ، افكارم كروات مشكي زده بود

کاریکلماتورها از مهدی ساعی

شیندخت

۱۳۸۵ آذر ۲۳, پنجشنبه

گل تشنه بر مزار آب مي رويد .
آرزوي نداشته بر باد نمي رود .
گوش خسته عاشق خداحافظي است .
شب به روشني روز غروب مي كند .
گوش خسته عاشق خداحافظي است .
پرنده گربه را سر به هوا مي كند .
قطرات باران در آغوش هم آب مي شوند .
عمر پائيز صرف پرپر كردن گلها مي شود .
آينه يك تنه در مقابل همه ايستادگي مي كند .
زندگي بدون آب از گلوي ماهي پائين نمي رود .
درخت از نردبان چوبي ساخته نشده بالا مي رود .
اگر مرگ نباشد تعداد خودكشي سر به فلك مي زند .
به عقيده گربه خوشمزه ترين ميوه درخت پرنده است .
لحظات گذران ، زنگوله قلب را به صدا در مي آورند .
مطالعه د رگورستان احتياج به ورق زدن سنگ قبرها ندارد .
قطره باران در مركز دايره اي كه روي آب ترسيم ميكند ناپديد مي شود .
با دسته گلي به شادابي حاصل جمع شكوفه هاي بهاري به استقبالت مي شتابم .
پرنده غمگين آوازي مي خواند كه شكوفه شاداب بهاري به ياد گل پرپر شده مي افتد .

کاریکلماتورها از مهدی ساعی

شیندخت

۱۳۸۵ آذر ۱۹, یکشنبه

يك عمر منتظر تولد مرگم مي مانم.
سر همه پادشاهان كلاه گذاشته اند.
بخاطر احترام مجبور به كلاهبرداري شدم.
نظامي ها وقت رفتن هم سلام مي دهند.
زندگي در جشن تولد مرگ شركت نمي كند.
آدم بي اراده كشيدن خجالت را هم نمي تواند ترك كند.
قوهء جاذبه زمين با سرعت همسفر پرنده تير خورده مي شود .
آنقدر كم غذا مي خورد كه انگل ها از دستش شكايت كردند.
قوهء جاذبه زمين انتظار سقوط بلند پروازي ها را مي كشد .
آنقدر دگرانديش بود كه مغزش افكار خودي را نابود مي كرد.
آنقدر دل همه را مي سوزاند كه آتش نشاني از دستش شكايت كرد.
قوه جاذبه زمين با سرعت سقوط ، سر در پي ميوه رسيده مي گذارد .
وقتي پائيز از درخت بالا مي رود بهار از اين شاخه به آن شاخه مي پرد .
ريلهاي راه آهن به هم نمي رسند ولي ديگران را به هم مي رسانند.
باغبان همزمان با شنيدن صداي پاي بهار در گلستان را مي گشايد .
باران وقتي از مقابل پرچم رنگين كمان مي گذرد سرود آسماني سر مي دهد .
پروانه طوري روي گل مي نشيند كه بتواند تصويرش را در شبنم ببيند .
پائيز به اندازه اي به گلستان نزديك شده كه اشك در چشم بهار حلقه زده است
آنقدر ميهمان نواز بود كه اجازه ورود همه انگلها را به بدنش صادر كرده بود.
پرنده در واپسين دم حيات زمستان ، روي درخت عريان با شكوفه بهاري وعدهء ديدار دارد .

کاریکلماتور ها از مهدی ساعی

شیندخت