۱۳۸۱ بهمن ۵, شنبه

كاريكلماتور شماره 125

ــ يكي مي گفت : زندگي ، دكمه بازگشت ندارد ، مرگ را چه عرض كنم ...
ــ مرگ هم مثل زندگي وجود داره ، هرچند كه نخواهيم از آن حرف بزنيم .
ــ زندگي آدم را به بازي مي گيرد و مرگ بازي را تمام مي كند .
ــ زندگي در مقابل مرگ حرفي براي گفتن ندارد ، اميد چرا ...
ــ مرگ ، رفيق گرمابه و گلستان زندگي است .
ــ مرگ حقه و همه به حقشون مي رسن .
ــ مرگ همه چيز را ختم به خير مي كند ، خير پيش ....
حميد شاد
طنزوكاريكاتور

۱۳۸۱ بهمن ۱, سه‌شنبه

كاريكلماتور شماره 124

ــ از دزدها خيلي مي ترسيد ، زندگي به دزدي وادارش كرد، حالا از مردم مي ترسيد .
ــ اولين باري كه دچار حمله فلبي شد ، آخرين بار بود .
ــ چشم در اثر خستگي آب ريزش بيني پيدا كرد .
ــ جيرجيرك هر شب براي باغچه درددل مي كند .
ــ آخرين ادوكلني كه استفاده مي كنم ،‌كافور بود .

۱۳۸۱ دی ۲۸, شنبه

كاريكلماتور شماره 123

ــ آب از هم آغوشي قطرات باران سرچشمه مي گيرد .
ــ آب تشنه سلامتي ماهي را به خطر مي افكند .
ــ گورستان سالن غذا خوري حشرات است .
ــ قطرات باران در آغوش هم آب مي شوند .
ــ فاصله بين دوباران را اب پر مي كند .
پرويز شاپور

۱۳۸۱ دی ۲۲, یکشنبه

كاريكلماتور شماره 122

ــ گربه بي دست و پا در جنگل هم نمي تواند از درخت بالا برود .
ــ فكر پرنده محبوس حاصل جمع بلند پروازي ها است .
ــ براي نام نويسي روي سنگ قبر يك عمر فرصت داريم .
ــ سطل زباله سالن غذا خوري سگ و گربه است .
ــ پرنده تير خورده همسفر سقوط است .
پرويز شاپور

۱۳۸۱ دی ۲۱, شنبه

كاريكلماتور شماره 121

ــ بعضي ها ، بالاخانه را اجاره مي دهند كه با درآمد حاصل از آن ،‌زيرزميني را اجاره كنند .
ــ برنده شدن صد باره را چه عرض كنم ولي قبول باختن دوباره ،‌غير قابل تحمل است .
ــ آنها كه پا از گليم خود فراتر نمي نهند به چيزي بيرون از حد خود چشم ندارند !
ــ بعضي ها ، فكر مي كنند وجود ندارند و بعضي وجودي ندارند كه فكر كنند .
واقعيت « اين » است و حقيقت « آن » ولي اكثريت به اين و آن كاري ندارند .
ــ گره ابرو با لبخندي باز مي شود ،‌اما سعي كنيد « كار » گره نخورد .
ــ اكثراً دليلي نمي بينند ، شايد به اين دليل كه ديده نمي شوند .
ــ خلاصه كنم ، زندگي را نمي شود خلاصه كرد .
ــ از ما گفتن ، تا چه كسي بشنود ؟ .....
حميد شاد
طنزوكاريكاتور

۱۳۸۱ دی ۱۸, چهارشنبه

كاريكلماتور شماره 120

ــ در جواني به كودكي اش فكر مي كرد و در پيري به جواني . اما مرگ فرصت نداد خوب به پيري اش بينديشد .
ــ در سكوت شبانه ، هنگام ربودن دل مشغول از عاشق ، از دست سگ نگهبان هيچ كاري برنمي آيند .
ــ خروسي كه ساعت دقيق نداشته باشد ، خود به خود بي محل مي شود .
ــ سراب براي يك مسافر خسته و تشنه ، يك حقيقت بزرگ است .
قلبم مثل يك بمب ساعتي ، در زماني معين مرا ترور خواهد كرد .
ــ خورشيد آرزوي ديدن ماه و ستاره ها را به گور مي برد .

۱۳۸۱ دی ۱۵, یکشنبه

كاريكلكاتور شماره 119

ــ قلب انسان مانند سنگ آسياب است . اگر درون آن گندم نريزيد خودش خود را می سايد .
ــ هر وقت پرنده خيالش را به پرواز در می آوُرد صدای سگهای شکاری بلند می شد !
ــ برای اينکه قلبش يخ نزند با گرمای عشق گرم نگه می دارد .
ــ زمستان را دوست دارم چون با او به انتظار بهار می نشينم .
ــ در زمستان بعضی ها به جای برف پول پارو می کنند !
ــ آنقدر غم روی دلش ستگينی کرد که دلش شکست !
ــ فرسوده شدن بهتر از زنگ زدن است !
ــ با گل يخ به استقبال زمستان رفت .
شيندخت

۱۳۸۱ دی ۱۴, شنبه

كاريكلماتور شماره 118

ــ سگي كه سر در پي گربه مي گذارد با سد معبر درخت روبرو مي شود .
ــ برگ زرد پاييزي در آغوش برگ سبز بهاري كلروفيل مي نوشد .
ــ ايستادگي جنگل ، طوفان بادپا را زمين گير مي كند .
ــ عاشق صندلي هستم كه به استقبال آدم خسته مي شتابد .
ــ شب پشت شيشه انتظار خاموش شدن چراغ را مي كشد .
ــ به عقيده سگ درخت سد معبر مي كند .
پرويز شاپور