برای آب های « شور » تو
دشتی می نوازم ...
برايش بندری بنوازيد !
اين خليج
رقص عربی بلد نيست !
عاشق شنا در خليجی هستم که ساحل ندارد ...
***
طفلك ستاره خجالتي چشمكي زد و فرار كرد.
زندگي ريسماني است كه از آن تا آنجا كه توان داري بالا ميروي.
وقتي كه خورشيد مات و مبهوت به زيبايي ماه مي نگرد ، شب ميشود.
زمستانها از بيني خورشيد قنديل نور آويزان ميشود .
عشق و مرگ دو مفهومي هستند كه اولي انسان را به آسمان ها مي فرستد و دومي به زير زمين.
اگر واحد پول شاخه نور بود ، بانكها چه نوراني مي شدند.
در ميهماني شبانهام، ماه ساقي، خودكارم پياله و كاغذم تا خرخره نور مينوشد.
از وبلاگ سينه چاك
شيندخت