كاريكلماتور شماره 165
ــ سياست همچون دريايي باشكوه و وسيع و پهناور و ژرف است. گاهي حال آدم را به هم ميزند.
ــ مأموران امداد آتشنشاني، براي مردي كه از ته دل ميخنديد، طناب انداختند تا بالا بيايد.
ــ چون ميخواستم فردا بيدار نشوم، يك بمب ساعتي كوك كردم و بالاي تخت گذاشتم.
ــ خانوم براي ميهمانهايش سنگ تمام گذاشت. تمام دندان ميهمانها ريخت.
ــ به يك معتادي گفتند خيلي تابلويي. رفت موزهي لوور خودش را بفروشد.
ــ جواني كه آرزوهايش بر باد رفته بود، از اداره هواشناسي شكايت كرد.
ــ خيلي خجالت كشيدم. همين روزها نمايشگاه ميزنم بياييد تماشا.
ــ وقتي پست بالاتري به او دادند، با چتر نجات سر كار رفت.
ــ نويسندهاي آنقدر خودش را سانسور كرد تا ناپديد شد.
ناصر خالديان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر