۱۳۸۲ تیر ۱۵, یکشنبه

كاريكلماتور شماره 165

ــ سياست همچون دريايي باشكوه و وسيع و پهناور و ژرف است. گاهي حال آدم را به هم مي‏زند.
ــ مأموران امداد آتش‏نشاني، براي مردي كه از ته دل مي‏خنديد، طناب انداختند تا بالا بيايد.
ــ چون مي‏خواستم فردا بيدار نشوم، يك بمب ساعتي كوك كردم و بالاي تخت گذاشتم.
ــ خانوم براي ميهمان‏هايش سنگ تمام گذاشت. تمام دندان ميهمان‏ها ريخت.
ــ به يك معتادي گفتند خيلي تابلويي. رفت موزه‏ي لوور خودش را بفروشد.
ــ جواني كه آرزوهايش بر باد رفته بود، از اداره هواشناسي شكايت كرد.
ــ خيلي خجالت كشيدم. همين روزها نمايشگاه مي‏زنم بياييد تماشا.
ــ وقتي پست بالاتري به او دادند، با چتر نجات سر كار رفت.
ــ نويسنده‏اي آن‏قدر خودش را سانسور كرد تا ناپديد شد.
ناصر خالديان

هیچ نظری موجود نیست: