۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۵, سه‌شنبه

آن‌قدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه می‌گذاشت و در فصول دیگر کلاه‌شان را بر می‌داشت.
همیشه می‌گفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شده‌اش, خودش را گم کرد!
برای‌این‌که پرنده خیالش به پرواز در نیاید، با‌‌‌لهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.

کاریکلماتورها از شیندخت

هیچ نظری موجود نیست: