باغبان به اندازه ای پیر شده بود که برای آب دادن گلها آبپاش خالی را هم نمی توانست از زمین بلند کند.
آب رودخانه به اندازه ای زلال بود که ماهی ها از سرچشمه دریا را می دیدند.
دختر قالیباف بهار گل وجودش را به پای گلهای قالی پائیز می کند.
نگاهم گلهای رنگارنگ بهاری را نچیده برایم به ارمغان می آورد.
عاشق فریادی هستم که به حاصل جمع گوشها قابل تقسیم باشد.
پرویز شاپور
آب رودخانه به اندازه ای زلال بود که ماهی ها از سرچشمه دریا را می دیدند.
دختر قالیباف بهار گل وجودش را به پای گلهای قالی پائیز می کند.
نگاهم گلهای رنگارنگ بهاری را نچیده برایم به ارمغان می آورد.
عاشق فریادی هستم که به حاصل جمع گوشها قابل تقسیم باشد.
پرویز شاپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر