۱۳۸۲ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

كاريكلماتور 158

ــ می گفت چشمهايت با من حرف می زند، برای همين موقع خداحافظی فقط نگاهش کردم!!
ــ هر وقت از خودش خجالت می کشيد با چشم بسته به آيينه نگاه می کرد.
ــ وقتی دريای چشمهايش طوفانی ميشد، موج اشک بيرون می ريخت.
ــ چشمهايش به دليل بی مصرف بودن ، بينايی اش را از دست داد.
ــ ماهی خوشبخت است، چون هيچکس اشکش را نمی بيند.
ــ بخاطر چشمهای عسليش، شيرين ترين اشکها را داشت.
شيندخت

هیچ نظری موجود نیست: